پرسش:
در آية 6 سورة منافقون1 خداوند خطاب به پيامبر(ص) ميفرمايد: اگر براي افرادي آمرزش بخواهي، براي حال آنها تأثير ندارد. اين مردمان چه افرادي هستند؟ شأن نزول اين آيه چيست؟ آيا اين آيه مقام پيامبر را زير سؤال نبرده است، زيرا خداوند ميفرمايد: به حالشان يكسان اس
پاسخ:
اين آيه هم چنان ادامه بيان اعمال منافقان و نشانههاي گوناگون آنها است. براي اين آيه و آيات فوق، شان نزول مفصلي در كتب تاريخ و حديث و تفسير آمده است كه خلاصه آن چنين است: بعد از غزوه بني المصطلق (جنگي كه در سال ششم هجرت در سرزمين" قديد" واقع شد) دو نفر از مسلمانان، يكي از طايفه انصار و ديگري از مهاجران به هنگام گرفتن آب از چاه با هم اختلاف پيدا كردند، يكي قبيله انصار را به ياري خود طلبيد، و ديگري مهاجران را، يك نفر از مهاجران به ياري دوستش آمد، و "عبد اللَّه بن ابي" كه از سركردههاي معروف منافقان بود به ياري مرد انصاري شتافت، و مشاجره لفظي شديدي در ميان آن دو درگرفت، عبد اللَّه بن ابي، سخت، خشمگين شد، و در حالي كه جمعي از قومش نزد او بودند گفت:" ما اين گروه مهاجران را پناه داديم و كمك كرديم اما كار ما شبيه ضرب المثل معروفي است كه ميگويد:" سمن كلبك ياكلك""سگت را فربه كن تا تو را بخورد" " و لَئِنْ رَجَعْنا إِلَي الْمَدينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَل "2" اگر به مدينه بازگرديم، عزيزان، ذليلان را بيرون خواهند كرد" و منظورش از عزيزان، خود و اتباعش بود و از ذليلان مهاجران، سپس رو به اطرافيانش كرد و گفت: اين نتيجه كاري است كه شما به سر خودتان آورديد، اين گروه را در شهر خود جاي داديد و اموالتان را با آنها قسمت كرديد: هر گاه باقيمانده غذاي خودتان را به مثل اين مرد (اشاره به مرد مهاجري كه طرف دعوي بود) نميداديد بر گردن شما سوار نميشدند، از سرزمين شما ميرفتند و به قبائل خود ملحق ميشدند! در اينجا "زيد بن ارقم" كه در آن وقت جواني نوخاسته بود، رو به "عبد اللَّه بن ابي" كرد و گفت به خدا سوگند ذليل و قليل تويي! و محمد (ص) در عزت الهي و محبت مسلمين است، و به خدا قسم من بعد از اين تو را دوست ندارم، "عبد اللَّه" صدا زد خاموش باش تو بايد بازي كني اي كودك! زيد بن ارقم خدمت رسول خدا (ص) آمد و ماجرا را نقل كرد. پيامبر (ص) كسي را به سراغ "عبد اللَّه" فرستاد فرمود: اين چيست كه براي من نقل كردهاند؟ عبد اللَّه گفت به خدايي كه كتاب آسماني بر تو نازل كرده من چيزي نگفتم! و "زيد" دروغ ميگويد. جمعي از انصار كه حاضر بودند عرض كردند اي رسول خدا (ص) "عبد اللَّه" بزرگ ما است، سخن كودكي از كودكان انصار را بر ضد او نپذير، پيامبر عذر آنها را پذيرفت در اينجا طائفه انصار "زيد بن ارقم" را ملامت كردند. پيامبر (ص) دستور حركت داد، يكي از بزرگان انصار به نام" اسيد" خدمتش آمد و عرض كرد اي رسول خدا! در ساعت نامناسبي حركت كردي، فرمود: بله آيا نشنيدي رفيقتان عبد اللَّه چه گفت او گفته است هر گاه به مدينه بازگردد عزيزان ذليلان را خارج خواهند كرد. اسيد عرض كرد تو اي رسول خدا اگر اراده كني او را بيرون خواهي راند، و اللَّه تو عزيزي و او ذليل است، سپس عرض كرد يا رسول اللَّه با او مدارا كنيد. سخنان عبد اللَّه ابي به گوش فرزندش رسيد خدمت رسول خدا (ص) آمد و عرض كرد شنيدهام ميخواهيد پدرم را به قتل برسانيد، اگر چنين است به خود من دستور دهيد سرش را جدا كرده براي شما ميآورم! زيرا مردم ميدانند كسي نسبت به پدر و مادرش از من نيكوكارتر نيست، از اين ميترسم ديگري او را به قتل برساند و من نتوانم بعد از آن به قاتل پدرم نگاه كنم، و خداي ناكرده او را به قتل برسانم و مؤمني را كشته باشم و به دوزخ بروم!. پيغمبر (ص) فرمود مساله كشتن پدرت مطرح نيست، مادامي كه او با ما است با او مدارا و نيكي كن. سپس پيامبر (ص) دستور داد تمام آن روز و تمام شب را لشكريان به راه ادامه دهند، فردا هنگامي كه آفتاب برآمد دستور توقف داد، لشكريان به قدري خسته شده بودند كه همين كه سر به زمين گذاشتند به خواب عميقي فرو رفتند (و هدف پيغمبر اين بود كه مردم ماجراي ديروز و حرف عبد اللَّه ابي را فراموش كنند ...). سرانجام پيامبر (ص) وارد مدينه شد، زيد بن ارقم ميگويد من از شدت اندوه و شرم در خانه ماندم و بيرون نيامدم، در اين هنگام سوره منافقين نازل شد، و زيد را تصديق، و عبد اللَّه را تكذيب كرد، پيامبر (ص) گوش زيد را گرفت و فرمود: اي جوان! خداوند سخن تو را تصديق كرد همچنين آنچه را به گوش شنيده بودي و در قلب حفظ نموده بودي، خداوند آياتي از قرآن را در باره آنچه تو گفته بودي نازل كرد. در اين هنگام "عبد اللَّه ابي" نزديك مدينه رسيده بود وقتي خواست وارد شهر شود پسرش آمد و راه را بر پدر بست، گفت واي بر تو چه ميكني؟ پسرش گفت: به خدا سوگند جز به اجازه رسول خدا ص نميتواني وارد مدينه شوي و امروز ميفهمي عزيز و ذليل كيست؟!! "عبد اللَّه" شكايت پسرش را خدمت رسول خدا فرستاد، پيامبر (ص) به پسرش پيغام داد كه بگذار پدرت داخل شهر شود، فرزندش گفت: حالا كه اجازه رسول خدا آمد مانعي ندارد. عبد اللَّه وارد شهر شد، اما چند روزي بيشتر نگذشت كه بيمار گشت و از دنيا رفت! (و شايد دق مرگ شد) هنگامي كه اين آيات نازل شد و دروغ عبد اللَّه ظاهر گشت بعضي به او گفتند آيات شديدي در باره تو نازل شده خدمت پيامبر (ص) برو تا براي تو استغفار كند، عبد اللَّه سرش را تكان داد گفت: به من گفتيد: ايمان بياور آوردم، گفتيد: زكات بده، دادم، چيزي باقي نمانده كه بگوئيد براي محمد (ص) سجده كن! و در اينجا آيه " وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا"3 نازل گرديد.4 اما در پاسخ به بخش ديگر سؤال شما و اينكه آيا مفاد اين آيه مقام پيامبر را خدشهدار نميكند بايد بگوييم كه خير زيرا استغفار پيامبر (ص) علت تامه براي آمرزش نيست، بلكه اقتضاي آمرزش را در صورت وجود ساير شرايط و نبودن موانع دارد و لذا در صورتي اثر ميگذارد كه زمينه مساعد و قابليت لازم فراهم شود چنانكه خداوند متعال فرموده:" وَ لا يَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضي"5 اگر به راستي آنها توبه كنند و تغيير مسير دهند و از مركب كبر و غرور پياده شوند و سر تسليم در مقابل حق فرود آورند، استغفار پيامبر (ص) و شفاعت او مسلما مؤثر است، و در غير اين صورت كمترين اثري نخواهد داشت. شبيه همين معني در آيه 80 سوره توبه نيز آمده است كه در باره گروه ديگري از منافقان مي فرمايد:" اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ" "چه براي آنها استغفار كني و چه نكني، تاثيري ندارد، حتي اگر هفتاد بار براي آنها، استغفار كني خداوند آنها را نميبخشد، چرا كه آنها به خدا و رسولش كافر شدند و خداوند قوم فاسق را هدايت نميكند" روشن است كه عدد هفتاد عدد تكثير است يعني هر قدر هم براي آنها استغفار كني سودي ندارد. اين نكته نيز معلوم است كه منظور از فاسق هر گونه گناهكاري نيست، چرا كه پيغمبر (ص) براي نجات گناهكاران آمده و در يكي از آيات قرآن آمده كه :" وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحيماً "6 " و اگر اين مخالفان، هنگامي كه به خود ستم ميكردند (و فرمانهاي خدا را زير پا ميگذاردند)، به نزد تو ميآمدند و از خدا طلب آمرزش ميكردند و پيامبر هم براي آنها استغفار ميكرد خدا را توبه پذير و مهربان مييافتند." اين آيه صريحا ميگويد كه آمدن به سراغ پيامبر (ص) و او را بر در درگاه خدا شفيع قرار دادن، و وساطت و استغفار او براي گنهكاران مؤثر است، و موجب پذيرش توبه، و رحمت الهي است. بنابراين منظور آياتي كه إستغفار پيامبر (ص) براي فاسقان را فاقد تأثير مي داند آن دسته از گناهكاران است كه در گناه اصرار ميورزند و لجاجت دارند، و در برابر حق مستكبرند. زيرا استغفار پيامبر(ص) علت تامه براي آمرزش نيست، بلكه مقتضي است و استغفار در صورتي اثر دارد كه زمينه مساعد و قابليت لازم فراهم شود. اگر به راستي توبه كنند و تغيير مسير دهند و از مركب غرور وخود برتربيني پياده شوند و در برابر حق تسليم شوند، استغفار و شفاعت پيامبر(ص) تأثيرگذار است.7 1. " سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقينَ" " براي آنها تفاوت نميكند، خواه استغفار برايشان كني يا نكني، هرگز خداوند آنان را نميبخشد زيرا خداوند قوم فاسق را هدايت نميكند". 2. منافقون(63) آيه 8 " "اگر به مدينه بازگرديم، عزيزان ذليلان را بيرون ميكنند!". 3. " وَ إِذا قيلَ لَهُمْ تَعالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ وَ رَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُون" " هنگامي كه به آنان گفته شود: "بياييد تا رسول خدا براي شما استغفار كند!"، سرهاي خود را (از روي استهزا و كبر و غرور) تكان ميدهند و آنها را ميبيني كه از سخنان تو اعراض كرده و تكبر ميورزند". 4. آيت الله مكارم شيرازي ، تفسير نمونه، تهران، دار الكتب الإسلامية ، 1374ش، ج24، ص: 156. 5. أنبياء(21) آيه 28. 6. نساء (4) آيه 64. 7. آيت الله مكارم شيرازي ، تفسير نمونه، تهران، دار الكتب الإسلامية ، 1374ش، ج24، ص 161.