پرسش: 
آيا حضرت يوسف(ع) فرزندي داشت، كه به پيامبري رسيده باشد؟
پاسخ: 
از بعضي متون استفاده مي شود، كه حضرت يوسف فرزنداني به نام هاي منسي و افرائيم داشت.1 البته آنان پيامبر نبودند.  درباره پيامبري و عدم پيامبري آنان بايد گفت: نبوت و امامت مقامي الهي است، كه خداوند آن را براساس لياقت به برخي افراد عطا مي كند، تا هدايت مردم را به عهده گيرد. خداوند درباره حضرت ابراهيم(ع) بعد از اينكه از امتحانات الهي سربلند بيرون آمد، ميفرمايد: "إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا؛ اي ابراهيم! من مقام امامت را به تو دادم".2 حضرت ابراهيم(ع) از خداوند درخواست كرد، كه اين مقام را به فرزندانش هم بدهد. خداوند در جواب فرمود: "لاينال عهدي الظالمين" اين مقام، به ظالمان نميرسد،3 يعني اگر فرزندانت لايق اين مقام باشند، به آنها هم داده ميشود و گرنه داده نخواهد شد.  اگر فرزندان يوسف پيامبر نشده باشند، به خاطر اين بوده است، كه لايق آن مقام بزرگ نبوده و شايستگي آن را نداشتهاند. البته پيامبر نشدن، به معناي درستكار و مومن نبودن نيست.  البته در حديثي از امام صادق(ع) نقل شده: به پيامبري نرسيدن فرزندان يوسف به خاطر آن بود، كه وقتي پدرش به مصر نزد او رفت، ديرتر از پدر از اسب پايين آمد؛ خداوند به خاطر اين ترك اولي از نسل او پيامبري قرار نداد.4 اما در نقل اين حديث جاي ترديد است. حضرت يوسف جزو انبياي بزرگوار الهي ميباشد. عصمت پيامبران خدا از مسائلي است، كه با دلايل عقلي و آيات و روايات فراوان ثابت است.  سراسر آيههاي سوره يوسف بر دانش، بردباري و شكيبايي و پاكي و عصمت شگفت آور حضرت يوسف صدّيق شهادت و گواهي ميدهد. قرآن، سرگذشت او را به عنوان "اسوه تقوا" و نمونه پاكي و مظهر عفت و عصمت بيان ميكند و او را از بندگان "مخلَص"5 ميشمارد. به فرمودة قرآن كريم "مخلَصين" از گزند شيطان در امانند: "اِلاّ عبادك منهم المخلصين"6 بنابراين، چگونه ميتوان به او نسبت داد كه "غرور سلطنت او را گرفته باشد و به احترام پدر از اسب پياده نشده باشد؟!  به همين جهت، برخي از مفسران اين احاديث را مخالف با آيات و ضروريات دين و از خرافات و اسرائيلياتي دانستهاند، كه جعل شده و وارد احاديث ما شده و قابل قبول و اعتماد نميباشد.7  آيات و روايات معتبر نشانگر آن است، كه حضرت يوسف طبق فرمان الهي عمل ميكرد و كمال احترام را نسبت به پدر انجام ميداد؛ چنانكه قرآن كريم ميفرمايد: "فَلَمَّا دَخَلُوا يُوسُفَ ءَاوَيََّ إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ وَقَالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِن شَآءَ اللَّهُ ءَامِنِينَ؛ هنگامي كه بر يوسف وارد شدند، او پدر و مادر خود را در آغوش گرفت و گفت: همگي داخل مصر شويد كه ان شأالله در امن و امان خواهيد بود".8  از جملة "فَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَيَ يُوسُفَ" و "قَالَ ادْخُلُواْ مِصْرَ" (واژه ورود و دخول) استفاده ميشود، كه حضرت يوسف در خارج شهر به استقبال پدر و همراهانش رفته بود. در ساختمان و يا چادرهايي منزل گرفته، در انتظار قدوم آنان به سر ميبرد. هنگامي كه پدر و همراهانش وارد شدند، حضرت يوسف نسبت به آنان اظهار محبت ويژهاي كرد: "ءاوَيََّ إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ" و پس از انجام دادن مراسم استقبال، از پدر و همراهانش خواست به مصر وارد شوند و در آن ديار سكني گزينند؛ در غير اين صورت واژة ورود و دخول جايگاهي نداشت، بلكه كلمه ملاقات و مانند آن مناسب بود.9  بر فرض كه روايت درست باشد، دير پياده شدن در مقابل پدر، كار حرامي نيست، تا ارتكاب آن، گناه و خلاف عصمت شمرده شود؛ در نهايت حضرت يوسف(ع) مرتكب "ترك اولي" شده و اين منافاتي با عصمت او ندارد. بر فرض پيامبر نبودن فرزندان يوسف اين امر مربوط به رفتار حضرت يوسف نسبت به حضرت يعقوب(ع) نمي باشد.              1. دائره المعارف بزرگ اسلامي، زير نظركاظم موسوي بجنوردي، تهران، مركز دائره المعارف بزرگ اسلامي، 1374ش، ج 8، ص 129.  2. سوره بقره(2) آيه124.  3. همان.  4. كليني، الكافي، تهران، اسلاميه، چ دوم، 1362ش، ج 2، ص 311، آيت الله جعفر سبحاني، منشور جاويد، قم، جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1374، ج 5، ص 30 ـ 152. (نرم افزار سيره معصومان)  5. سوره يوسف(12) آيه24.  6. سوره حجر(15) آيه 40.  7. محمد صادقي تهراني، الفرقان في تفسير القرآن بالقرآن، قم، انتشارات فرهنگ اسلامي، چ دوم، 1365ش، ج15، ص207. (نرم افزار جامع التفاسير)  8. سوره يوسف(12) آيه99.  9. اكبر هاشمي رفسنجاني، تفسير راهنما، قم، دفتر تبليغات اسلامي، 1379ش، ج 8، ص 576 ـ 577.